تاریکی شبهای من ، فانوس می خواهد
دنیای زشت بی پرم ، طاووس می خواهد
رویای من سرشارِ از ، اکسیژن مستیست
اسبی سفید ، شهزاده ای ، مأنوس می خواهد
من مانده ام با کوزه ای ، از جنس خاک تو
لیلای بی وزنیِ من ، ناموس می خواهد
وقتی مسیحا می شوی ، در قعر چشمانم
بی شک کلیسای دلم ، ناقوس می خواهد
دستان گرمت را به روی شانه ام بگذار
لبهای تشنه با عطش ، یک بوس می خواهد
این توتیای چشم من ، هر لحظه می رقصد
از ساحل چشمانت ، اقیانوس می خواهد
افسانه واقعی
نظرات شما عزیزان: